خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست

خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست

حاج حسین سیب سرخی
5
خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
+4
خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
1
دانلود
متن اشعار
خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
بابا یتیم یعنی دست نوازشم نیست
باید بگیرم امشب دیوار را نیافتم
عمه حواس جمع است اینجاست تا نیافتم
حتی توانِ ماندن از بالِ من نیاید
گفتی به زجر دیگر دنبالِ من نیاید
من دوست دارم این را این زخم را که اینجاست
ردی که بر رُخَم هست نقشِ عقیقِ باباست
دیدم چقدر رویَت تغییر کرده بابا
دیدی چه با گلویم زنجیر کرده بابا
از روی بام وقتی تکبیر را کشیدند
وقتی به گردنم بود زنجیر را کشیدند
بابا تمام کردند وقتی غذایشان را
انداختند پیشَم نان خشکهایشان را
کوچکتر از من اینجا این دختران ندیدند
دائم بلند کردند بر من صدایشان را
من رویِ خاک بودم تو رویِ خاک بودی
زحمت به خود ندادند هر بار پایشان را…
انگار می شود خوب خون زخمهایِ زنجیر
وقتی که عمه بوسید آرام جایشان را
من روسریِ خود را محکم گرفته بودم
در مجلسی که دیدم هر بی حیایشان را
دندانِ تو که اُفتاد لبهای من تَرَک خورد
لبهای تو که خون شد کردم هوایشان را
بابا سرت زِ نیزه هر جا که گشت اُفتاد
آنقدر خیزران خورد از رویِ طشت اُفتاد
پیشِ لبان خُشکت آن کَس که آب می ریخت
دیدم کنارِ طشت است وقتی شراب می ریخت
ما بارِ شامیان را بر دوش خسته بُردیم
با ما عمو نبود و چوبِ حراج خوردیم
بابا بگو چرا کبود روی تو خاکستری موی تو
کدوم نامردی بریده گلوی تو
بابا به روی نیزه ها دیدم سرت ولی ندیدم پیکرت
دست دشمنات دیدم انگشترت
بچه ها به من میکنن اشاره
خنده کنن به این لباس پاره
میگن یتیم و بابا نداره
بابا حسین جان
بابا حسین جان
بابا حسین جان
  حجم فایل : 21.5 مگابایت
 
 
دانلود