نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه (واحد) - سیب سرخی

نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه
نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه

سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم
تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه

از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه
نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه

شنیدی جان بابا گفت این همسایه بر طفلش
توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه

تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها
امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها

ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو
شکسته از شما سر ها ز زن های حرم پرها

به دختر های شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دختر ها

تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا
که رفت از یاد من جراحت های پیکر ها

چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا
به همراه عزیزان و عمو ها و برادر ها

خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا
برای جسم دختر ها سپر بودند خواهر ها

منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی
بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها

پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند
که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها

من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم
که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادر ها

حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جان