Update Required
To play the media you will need to either update your browser to a recent version or update your
Flash plugin.
متن اشعار
به امیدی كه بیایی سحری در بر من
خاك ویرانه شده سرمه چشم تر من
مدتی می شود از حال لبت بی خبرم
چند وقتی است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله افروخته خون جگرم
كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز كجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود می پیچم
ظاهراً خرد شده ساقه نیلوفر من
چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا
لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من
گیسوی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده به موی سر من
كاشكی زود بیایی و به دادم برسی
تا كه در سینه نمانَد نفس آخر من
مردم از این جدایی بابای من کجایی
خبر امد که ز معشوق خبر می اید
رهگشایی که یار ز سفر می اید
کاش میشد که ببافد کمی موی مرا
اب و ایینه بیارید حسین می اید
هست پیراهنی از غارت ان شب به تنم
نیمه عمامه از ان بهر تو در می ارم
مردم از این جدایی بابای من کجایی
خاك ویرانه شده سرمه چشم تر من
مدتی می شود از حال لبت بی خبرم
چند وقتی است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله افروخته خون جگرم
كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز كجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود می پیچم
ظاهراً خرد شده ساقه نیلوفر من
چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا
لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من
گیسوی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده به موی سر من
كاشكی زود بیایی و به دادم برسی
تا كه در سینه نمانَد نفس آخر من
مردم از این جدایی بابای من کجایی
خبر امد که ز معشوق خبر می اید
رهگشایی که یار ز سفر می اید
کاش میشد که ببافد کمی موی مرا
اب و ایینه بیارید حسین می اید
هست پیراهنی از غارت ان شب به تنم
نیمه عمامه از ان بهر تو در می ارم
مردم از این جدایی بابای من کجایی