نمونده از من گوش و گوشواره (روضه) - خمسه

نمونده از من گوش و گوشواره
برای من از همه جا داره میباره
حرف کنیزی میزنه یکی
بی عمو شدن خوب این حرفارم داره
غارتم کردن نگفتند تاج سر داره
رومو گرفتم اینا نگن معجر نداره

پدری داشتم از ماه فلک زیباتر
پدری یک سر و گردن ز همه بالاتر
زینت دوش نبی از همه بی همتا تر
سید اهل بهشت از دو جهان آقا تر
یوسف از جمله مریدان سر بازارش
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
تاب یک آه ندارم چدرم میداند
این خرابست مزارم پدرم میداند
نه که من بی کس و کارم پدرم میداند
لطمه خورده به وقارم پدرم میداند
پلکم افتاده و بینایی ام از دست رفت
موی من سوخت و زیبایی ام از دست رفت

مگر این گیسوی من بافته و بسته نبود
مثل من هیجکسی ابروی پیوسته نبود
شانه ماه مگر جای من خسته نبود
غیر من هیچ در این قافله گلدسته نبود
خوب شد زخم تنم پر ز نمک شد حالا
دل این مردم بی رحم خنک شد حالا

آتش خیمه برای تو نه دردانه گذاشت
نه برای تو سم اسب لب و چانه گذاشت
روی دست تو تن زخمی پروانه گذاشت
حمله ی غارتیان که حرمی جا نگذاشت

شده آن جامه که گفتی تو بپوشم پاره
گوشواره به جهنم شده گوشم پاره

این همه او سپر دختر تو بود بس است
مانع سنگ زدن بر سر تو بود بس است
پا به پای تو و باور تو بود بس است
بین گودال روی پیکر تو بود بس است
هر شب از آتش دوری تو در تب بودم
همه راه فقط زحمت زینب بودم

نیست در دختر تو نای سلامی بابا
مردم از حمله ی شلاق حرامی
مانده تنها ز پرستوی تو نامی بابا
گفت با این همه یک دختر شامی
چقدر حلقه ی زنجیر به تو می آید
چقدر پوشیه ی پاره به تو می آید

گفتم که زشته حرف بد نزن
گوشوارمو خودم میدم گوشمو نکن
با دست بسته میکشه منو
شبیه کی شدم که اون لج شده با من
سرم نمیشه نمیشه لب هاتو نبوسم
باید بیایی پیش همه پاهاتو ببوسم