عمريست زير منّت خود پروری مرا
من يا كريم خسته پر اين حوالی ام
در آسمان خود بده بال و پری مرا
من نوکر قدیمی این خانه ام
ببخش بین نماز خویش انگشتری مرا
شاید در این حسینیه چشمت مرا گرفت
از اشک های خود بده چشم تری مرا
توی بازار برده فروشا ما بودیم اما تو نبودی
دندونای شیریمو شکستن پیرمردای مست یهودی
زدنم بابایی تن من مثل لب تو کبوده بابایی
ساربان ملعون زد با انگشتر تو تو دهنم بابایی
عمه جان دست نگهدار بهم میریزم
مو که کمتر شده بسیار بهم میریزم
شانه ام گم شده سنجاق سرم را بردن
حق بده موی من اینقدر بهم میریزد
چه ببافی چه نبافی همش سوخته است
هرچه سعی ام کنی انگار بهم می ریزد
چادری را که عمو داد به من دزدیدند
هرکس از این همه آزار بهم می ریزد
من اگر پیر شدم خم شدم و آب شدم
دل من در دل بازار بهم می ریزد
چشمت روشن بابا تو که رفتی دختراتو بردن سر بازار
ما نرفتیم پدر جان میدونی بچه هاتو بردن اما به اجبار
معجرم رو بردن کشیدن تموم موهای سرم رو
دست و پام میلرزه ما رو دارن میبرن جلو چشای ....