اون شب از روی اون ناقه (زمزمه) - نریمانی
اون شب از روی اون ناقه
توی راه بین اون صحرا
بازی می‌کردم افتادم
اینقد غصه نخور بابا
غصه نخور بابا ، توی راه بین اون صحرا
یکی دستش تو تاریکی به گونه‌م خورده چیزی نیست
هیچ‌کس نمیدونه ، بپرس از عمه میدونه
یکی از من یه گوشواره امانت برده چیزی نیست
بابا موهای سرت سوخت این سر رو که گذاشت از تو طبق می‌خواست برداره، همچین که این سرا اومد برداره، یهو از دستش افتاد گفت بابا می‌بینی بازوهام طاقت نداره از بس با تازیانه به این بازو هام زدن...
حرفمو بزنم
یه وقته یه مرد زمین میفته،
آدم که دختر دار باشه میفهمه
مرد زمین میفته بلند میشه، زود یاعلی میگه از جا پامیشه اما زن با مرد فرق داره!
زن وقتی زمین میفته خجالت میکشه، قبل از این که بلند بشه از زیر چادر هی دورشو نگاه میکنه، مردی نا محرمی کسی ندیده باشه...
اما بازم طاقت داره بلند بشه از زمین
اما یه وقته یه دختر کوچیک‌ زمین میفته...
دختر وقتی زمین میفته، از جا بلند نمیشه تا بابا نیاد بغلش کنه تا بابا نیاد نوازشش کنه بوسش کنه از جا بلند نمیشه، تازه هی میگه پاهام خیلی در میکنه بابا...
همچین که از ناقه زمین افتاد گفت بابام حالا میاد بلندم میکنه...
از دور دید یه سیاهی داره میاد گفت حتما بابامه،
تا اومد جلو دید نه باباش نیست
خدا لعنتش کنه زجر و
تادید هی داره زیر لب داره میگه یازهرا یازهرا؛
گفت حالا که میگی یازهرا بذار یه کاری باهات بکنم که مثل مادربزرگت بشی که دیگه جلو من نام زهرا رو نبری...
بگم چکار کرده یانه؟!
آخ چنان با چکمه به پهلوی این دختر زد... من که بعد از تو به کوه درد ها برخوردم
از یتیمی خسته‌ام از زندگی سر خوردم
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش شد
زهر دوری تو را با دیده ی تر خوردم
دست سنگین یک طرف
انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام
صحبت از مسمار اینجا نیست
اما چکمه هست باهمین پهلو
چنان زهرای بر در خورده ام
زیر چشمم را ببین
خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم
مثل مادر خورده ام
حرف های عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خور ه ام
هر طرف خم شد سرم
سیلی سراغم را گرفت
گاه از این ور خورده ام
گاهی از آن ور بابا
بابا
پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود
آخه میخواست تا ادای من را در بیاورد