جاموند از بقیه، یه سه ساله دختر (روضه) - نریمانی
جاموند از بقیه، یه سه ساله دختر
میره یه یهودی به دنبال دختر
یکی نیست بگه این چی کار با تو داره؟
مگه یه سه ساله چقد تاب میاره؟
رسید خیلی بد زد، با مشت و لگد زد
نه تنها فقط اون، که هرکی اومد زد
همون دستایی که علی اکبرو زد
حالا روزی صد مرتبه دخترو زد
آخه چی بوده جرمش که
اینجور چشاش پر از اشکه
چشمش به صاحب مشکه
یه غم‌دیده دختر ، بی‌یار و بی‌همدم
دستاشو میبنده، یه مرد نامحرم
روزا توی بازار، شبا تو خرابه
مگه جای دختر تو بزم شرابه؟
الان خوبه عمه میگیره چشامو
نمیبینه چوب زد لبای بابامو
ولی آخرش چی!؟ آخر که میبینه
سر بابا جونش روو پاش که میشینه
زینب ترسش فقط همینه
دختر پیش باباش نشینه
جای چوبو رو لب نبینه
سرو وارد خرابه کردن، گذاشتن جلوی این سه ساله؛ حرفایی این سه ساله با این سر زده، نگفتنیه، کار باهاش ندارم.
اما یه حرفایی زده؛
گفت بابا چرا اینحوریه سرت؟!
سؤال شده برام! مگه قبل شهر شام تو دِیرِ راهب این سر رو راهب مسیحی با گلاب شستشو نداد؟!
با گلاب که شستشو داد همه‌ی زخم‌ها رو پاک کرد.
من دیدم سرت خیلی تمیز شده بود. اصلا زخم بهش نبود. اما الان که سرتو جلوم گذاشتن میبینم لبات خونیه، دندونات شکسته‌ست...
حالا فهمیدم بابا
دیروز تو مجلس اون نامرد قدّم نمی‌رسید، اما میدیدم این چوب بالا میرفت دستای عمه‌م هم بالا میرفت، چوب که پایین میومد دستای عمه‌م هم به صورتش میخورد....
حالا فهمیدم با سرت چی کار کردن...
حسین....