Update Required
To play the media you will need to either update your browser to a recent version or update your
Flash plugin.
السلام علیک یا نورالله یا اباصالح المهدی
دست بگذار به قلبم نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
چند وقت است نگفتم به تو جانم بابا
نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا
گفت بابا بابا بابا بابا
بابا بس که در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا
بابا ، زجر ، ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا بابا گیسویم سوخته است و کف پایم آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا
حق بده منم دستم بسته بود نیمه شب از روی ناقه افتادم بابا
بابا باز من دست داشتم اما عمو دست نداشت افتاد
اگر دختر بچه ای گریه کنه کس و کاراش بغلش میکنن
اگر دختر بچه گریه کنه اگر بابا نداشته باشه عمو میاد
عمو نداشته باشه داداشش میاد
اما این خانم رو هم باباشو کشتن هم عموشو کشتن هم داشش رو کشتن همچن که قافله داشت در حال حرکت بود یه مرتبه دیدن نیزه دار معطل شد
نیزه دار سر ابی عبدلله دید خودش میره اما نیزه تکون نمیخوره
به تبعیت نیزه سر بریده حسین هیچ نیزه ای تکون نمیخوره
عاقبت اومدن تا به زین العابدین گفتن
فرمود:بگید ببینم سر بریده بابام کدوم سمت رو داره نگاه میکنه
گفتن آقا عقب کاروان رو داره نگاه میکنه
فرمود یکی از خواهرام از ناقه افتاده
یه مرتبه زینب گفت من میرم پیداش میکنم
گفتن نه
سنگ دل ترین رو صدا زد گفت زجر تو برو پیداش کن
پشت یه بوته دستش رو رو سرش گذاشته هی میگه بابا بابا بابا
یه وقت حس کرد یه پنجه ای اومد
گفت بابا
یک ضربه زد دو گونه ماهم سیاه شد
خواهر کوچیک داری یا نه ؟
تا دستتو بالا میاری زود... همچن که دستش اومد بالا
گفت نزن من خودم میام
بچه وقتی کتک میخوره قوی ترین کس خونواده رو صدا میزنه
تا سیلی خورد یه وقت صدا زد کجایی عمو عباس
ببینی رقیه رو کشتن... تا این بچه رو آورد اول کاری که کرد پرت کرد تو دامن زینب
بچه میخاد گریه کنه اما دیدن این دختر بلند شد اومد پای نیزه عمو عباس
گفت عمو ببین با رقیه چه کردن
تا که آرام شود روح و روانم بابا
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
چند وقت است نگفتم به تو جانم بابا
نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا
گفت بابا بابا بابا بابا
بابا بس که در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا
بابا ، زجر ، ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا بابا گیسویم سوخته است و کف پایم آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا
حق بده منم دستم بسته بود نیمه شب از روی ناقه افتادم بابا
بابا باز من دست داشتم اما عمو دست نداشت افتاد
اگر دختر بچه ای گریه کنه کس و کاراش بغلش میکنن
اگر دختر بچه گریه کنه اگر بابا نداشته باشه عمو میاد
عمو نداشته باشه داداشش میاد
اما این خانم رو هم باباشو کشتن هم عموشو کشتن هم داشش رو کشتن همچن که قافله داشت در حال حرکت بود یه مرتبه دیدن نیزه دار معطل شد
نیزه دار سر ابی عبدلله دید خودش میره اما نیزه تکون نمیخوره
به تبعیت نیزه سر بریده حسین هیچ نیزه ای تکون نمیخوره
عاقبت اومدن تا به زین العابدین گفتن
فرمود:بگید ببینم سر بریده بابام کدوم سمت رو داره نگاه میکنه
گفتن آقا عقب کاروان رو داره نگاه میکنه
فرمود یکی از خواهرام از ناقه افتاده
یه مرتبه زینب گفت من میرم پیداش میکنم
گفتن نه
سنگ دل ترین رو صدا زد گفت زجر تو برو پیداش کن
پشت یه بوته دستش رو رو سرش گذاشته هی میگه بابا بابا بابا
یه وقت حس کرد یه پنجه ای اومد
گفت بابا
یک ضربه زد دو گونه ماهم سیاه شد
خواهر کوچیک داری یا نه ؟
تا دستتو بالا میاری زود... همچن که دستش اومد بالا
گفت نزن من خودم میام
بچه وقتی کتک میخوره قوی ترین کس خونواده رو صدا میزنه
تا سیلی خورد یه وقت صدا زد کجایی عمو عباس
ببینی رقیه رو کشتن... تا این بچه رو آورد اول کاری که کرد پرت کرد تو دامن زینب
بچه میخاد گریه کنه اما دیدن این دختر بلند شد اومد پای نیزه عمو عباس
گفت عمو ببین با رقیه چه کردن