کانون فرهنگی مذهبی بغض

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم

حاج مهدی سلحشور
1
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
+1
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
دانلود
متن اشعار
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم
عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم
ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
چادر عصمت زهراست همانا به سر من
زده از پنجه ی دل دخت علی شانه به مویم
جای گلبوسه ی زهرا و حسین است به رویم
مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم
گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم
پای تا سر همه آیینه ی زهراست وجودم
شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم
اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه
گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه
همه جا گشته عزا خانه ی من خانه به خانه
شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه
خارها بود که می رفت فرو بر جگر من
پدرم از سر نی دید چه آمد به سر من
دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
پدر آمد دل شب گوشه ی ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
خدایا امشب یه کار کن ما از گریه کردن برا رقیه خسته نشیم، خدا رخمت کنه شهید داوود و شب سوم محرم توی دوکوهه پای برهنه نمیه شب میدویید میزد تو سر صورتش، میگفتن: چته؟ میگفت: یه خورده میخوام امشب بفهمم رقیه چی می کشیده....
از اون روزی که رفتی
آروم از قلب ما رفت
بگو بابای خوبم
عمو جونم کجا رفت
عمو رفت برامون یه کم آب بیاره
چرا پس نیومد دلا بی قراره
خوش اومدی بابا جون
به کنج این خرابه
نپرس از زخم گوشم
سوالت بی جوابه
ببین داره قلبم
نشون از یتیمی
امون از یتیمی
دلم خون از یتیمی، بابا
صورتم شده نیلی، بابا
چه دردی داری سیلی، بابا
کردن از ما چه تجلیلی، بابا
گشتم پیرزنی سه ساله دیگه
موندن من محاله
عمرم کوتاه چون گل لاله
بابا بزار سر روی پایم
بابا بکن امشب دعایم
بابا بخر محجر برایم
یاد داری مدینه موقعه ی خواب
دست تو بود بالشت سرم
به یاد اون روزایی که رو پات سر میذاشتم
تو بودی تو قلبم یه ذره غم نداشتم
تو نیستی، منو باز تو آغوش بگیری
رو موهام نشسته دیگه گرد پیری
چقدر سخته اسیری، بابا
جونم به لب رسیده، بابا
رنگ از رخم پریده، بابا
موهام یکی کشیده، بابا
دیگه موهام سپیده، بابا
کمر من خمیده، بابا
نگی دخترت چی دیده، بابا
بابا، بزار سر روی پایم
بابا، بکن امشب دعایم
بابا، بخر معجر برایم
دیدن نیزه ای که سر ابی عبدالله بالاشه ایستاده، هر کاری کردن نیزه حرکت نکرد، حضرت زین العابدین فرمود: برید پیش عمه ام حتماً یکی از بچه ها جا مونده، تو برش نگردونید نیزه حرکت نمیکنه، نمی دونید بابا چقدر نگران بچه سه سالشه، تا به زینب گفتن، گفت: آی رقیه ام، هر چی خواست خودش برگرده بچه برگردونه اجازه نداد زجر ملعون، با یه نفر دیگه خودش برگشت بچه رو بیاره، تصور کن بچه ی سه ساله، وسط بیابون، وحشت زده داره دور بر خودش نگاه میکنه، توی این تاریکی شب یه وقت دید دوتا سیاهی داره نزدیک میشه، دویید جلو گفت: عمه اومدی، نذاشت حرف بچه تموم بشه چنان به سیلی به صورت بچه زد فقط میگفت: بابا...
  حجم فایل : 6 مگابایت
 
 
دانلود