متن اشعار
در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پاره ی پیراهن خودش
جبریل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمی رسید کسی را صدا کند
از گریۀ زیاد، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آن که دعایش گرفته بود
حتماً نزول می کند آیات تازه ای
با چله ای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافله اش شد، ولی کجاست؟
آن چادری که عمه برایش گرفته بود