متن اشعار
خبر داری پس از تو ای پدر من گریه کردم
چه شب هایی به یادت تا سحر من گریه کردم
به زیر تازیانه در میان آتش و دود
میان آن همه خوف و خطر من گریه کردم
شنیدم که کسی می گفت : او بابا ندارد ...
به قدر آسمان با این خبر من گریه کردم
شبی که در بیابان گم شدم ترسیده بودم
پدر ! تنهای تنها آن قدر من گریه کردم
به عمه کم تر از آثار درد خویش گقتم
سخن کم گفتم آری بیشتر من گریه کردم
در آغوش بیابان روی ناقه در خرابه
به قدر عمر خود در این سفر من گریه کردم
پدر در بیت آخر خویش را از یاد بردم
به یاد سینه و پهلوی مادر گریه کردم *