متن اشعار
ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت
سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت
ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک
شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت
ز بس که پای برهنه دوید در پی سر
به خار های مغیلان را عادت داشت
شبیه عمه مظلومه سخت می نالید
به روضه های غم قتلگاه عادت داشت
نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز
شبیه جده خود با پگاه عادت داشت
نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست
تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت