بر قلب زارم بیش از این ، آتش مزن ای نازنین
شیون مکن آخرچنین،ای دخت خیرالمرسلین
کمتر گریبان چاک کن ، دو چشمت پاک کن
بستر روی خاک کن ، یکدم بنه سر بر زمین
کم گو بابا کجاست ، منزلگهم ویران چراست
بابای تو در کربلاست ، می آید از آن سرزمین
از خستگی خاموش شد ، در خواب یا مدهوش شد
گویا که هم آغوش شد با باب خود آن نازنین
لختی چو خواب ناز کرد ، ناگاه چشمش باز کرد
آه و فغان آغاز کرد ،زان وصل با هجران قرین
زد آتش هجران شرر ، زان خواب شیرین بیشتر
می خواست اززینب پدر،در پیش«زین العابدین»
داغ اسیران تازه شد ، ویران سرا ، غموخانه شد
پرسید: این غوغا چه هست ، آید به گوش امشب چنین
گفتند از این ویرانه است ، ز آن دختر دردانه است
بابش چو دور از خانه است ، می نالد آن کودک از این
نا گه در آن ویران سرا ، شد محشری دیگر بئه پا
آورده شد طشت طلا ، با شاه خاکستر نشین
بی پرده شد نور مبین ، بگذاشتندش بر زمین
در پیش آن طفل غمین ، یعنی بیا بابا ببین
طفلانه ام یکدم ناز کرد ، آن گه سخن آغاز کرد
باب شکایت باز کرد ، از جور کفّار لعین
می گفت : ای باباب من ، ویرانه شد مأوای من
مجروح گشته پای من ، چون دختری صحرا نشین
چون دید خامُش باب را، گفت آنقدر واویلتا
تاروحش از تن شد جدا ، آزاد شد از جور و کین
هرگز نباشد در جهان جانسوز تر زین داستان
دل آب می گردد حسان هر چند باشد آهنین