متن اشعار
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست
مثل من پای کسی پر شده از آبله نیست
گفتم از منبر نی آیه توحید نخوان
سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست
عمه ام شاهد من خورده مگیری بابا
بس که بر خار دویدم نفس هروله نیست
بی قباله به من از حرص فدک سیلی زد
بدتر از مادر تو گشته ام اما گله نیست
گله این است که آن روز ندیدم رفتی
گوشوار همۀ ما پس از آن زلزله نیست
دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟
پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست
از سر نیزه پدر خوب ببین دور و برت
چادرم روی سر دخترک حرمله نیست؟
نیمه شب با سر تو گرم سخن می شوم و...
مطمئنم سخنم با تو کم از نافله نیست
نور چشمان مرا گرچه به سیلی کم کرد
یا علی گفتن من پشت عدو را خم کرد