آری بغل کن این سر باباست ، در این خرابه بزم و مهمانیست
لالا ئی باباست میخواند .... امشب سروش عرش عرفانیست
بابا چه آرام است و پُر لبخند ، چشمان او بسته ست خوابیده
هرچند خشکیده ست لبهایش ، اما هوای عشق بارانیست
بابا برایت قصه میگوید ، آغوش تو لبریز لبخند است
ای دختر نازم بخواب آرام ،خوابی که از آغاز طولانیست
خواب برادر را ببین امشب ، اصغر شراب شیر می نوشد
قنداقه ی شیرین بابا هم ، با خنده ها غرق غزلخوانیست
آری عمو عباس هم در خواب ، مَشکی پر از دریا ست بر دوشش
دست خدا در دست او رقصان، امشب از آن شبهای رَبانیست
زنجیرها را دور کن از خود ، تا نینواها دورتر باشند
در این کویر وحشت و تاریک، زنجیر ظلمت ، سخت زندانیست
شمشیر ها خونریز و بد آهنگ ، در کربلاها های و هوی جنگ
سرنیزه ها لب تشنه ی نیرنگ ، آئینه در تصویر شیطانیست
این بازی دنیای بی رحم است ،اینجا جهان یک عروسک نیست
اینجا غل و زنجیر می بندند ، بر دست و پاهایی که قرآنیست
محکم در آغوشش گرفت و بعد ، چشمان بابا را تماشا کرد
میرفت بر بال فراسوها ، پرواز خاموشش چه عرفانیست...