شمردم آرزو هامو یادم بمونه (واحد) - عطایی

شمردم آرزو هامو یادم بمونه
خــدا منو به آرزوهام برسونه
گفتم بیای کم میشه دیگه اضطـــرابـــم
یه شب تا صبح کنار تو راحت میخوابم
ببخش نمردم، خیلی شبا نخوابیدم هی غصه خوردم
آرزوهــامـو تـا سـحر چند بار شمردم، ببخش نمردم
بابا حسین جانِ من، بابا حسین جان


عمه تو روضه هاش میگفت کفن نداری
یه جــوری غــارت شدی پیروهَن نداری
میگفت که جای سالمی رو تن نداری
امــا حــالا مــن میـبـیـنـم بـدن نداری
چه روزگاری، حساب کتابم ریخت بهم اول کاری
آغوشتو میخوام ولی بغل نداری، چــه روزگاری
بابا حسین جانِ من، بابا حسین جان


گفتــم بـرام قـصه میگی ســاکتی امـا
گفتم میریم بازار میچرخیم با کدوم پا
گفتم تو رو نشون میدم به دختراشون
ولی یه وقت اومدی که شـبه بـاباجون
برام عذاب شد، آرزوهای من بــابــا نقشه بـرآب شد
گفتم که با عمو میای اونم خراب شد، برام عذاب شد
بابا حسین جانِ من، بابا حسین جان