چشم را روشنی مختصری نیست كه نیست (دودمه روضه) - سید رضا نریمانی

عمه بیا گمشده پیدا شده
کنج خرابه شب یلدا شده
چشم را روشنی مختصری نیست كه نیست
و از امّید در این دل اثری نیست كه نیست
من همین اول عمری به خدا فهمیدم
آخر عشق به جز خون جگری نیست كه نیست
وقتی از ناقه بیافتی و به دادت نرسند
می شود گفت كه دیگر پدری نیست كه نیست
جای من هر كه كتك خورد، غریبانه شكست
عمه زینب تو نباشی سپری نیست كه نیست
باید انگار بمیرم كه به بابا برسم
چه كنم راه وصال دگری نیست كه نیست
نکنه رو برومی خودتی یا عمومی
نشناختمت هنوزم خودت بگو کدومی
صورت نصفه نیمه حال سرت وخیمه
به همه گفتم این سر تموم زندگیمه
منو زدن دشمنت سرم ریخت
منو زدن صورتم بهم ریخت
تو رو زدن تو رو زدن نیزه ها و خنجر
تورو زدن پیش چشم مادر