نیزه دار سرت با من راه نمیاد (سنگین) - سید رضا نریمانی

نیزه دار سرت با من ، راه نمیاد
میشه بگی زجر چرا کوتاه نمیاد
بهش میگم منو زدی دیگه بسه
تازه کتک خوردم و جاش مشخصه
هیچکی چرا بداد من نمیرسه

من دلم بابا میخواد آبو از دست سقا میخواد
این جدایی رو دنیا میخواد ، طاقت ندارم
خدا مهربونی کنه ، زود منو آسمونی کنه
نیزه پا در میونی کنه ، بیای کنارم
آغوش تو کجای این سر بابا
یکم بخند لحظه ی آخر بابا
منو کشیدن روی خاک درد بکشم
دیگه نزار منت نامرد بکشم
موهامو از دست یه ولگرد بکشم
میخوام رو خاکا رخ مهتاب بکشم
شیشه ماهه رو تو بغلت خواب بکشم
عمو رو با مشک پر از آب بکشم
باز صداتو گوش کنم حق بده میل آغوش کنم
غصه هامو فراموش کنم بابا بابایی
میشه چشماتو باز کنی دست تو کو منو ناز کنی
بال نداری که پرواز کنی بابا بابایی

خوش اومدی بابای خاکی خودم
یادته اون چادری که تولدم
خریدی و گفتی چقدر قشنگ شدم
اگر ازم بپرسی از کبودیا
یه راست میرم محله یهودیا
تو دستشون سنگ
چشاشون حسودیا
هی گم بشی دیر کنی
بین نامحرما گیر کنی
با غمت عمه رو پیر کنی
این سخته بابا
اشک رباب رو نگم
دیگه بزم شراب نگم
دور دستم طناب نگم
این سخته بابا