خدا نیاره توی غربت یه عده راهت و ببندن (واحد) - سید رضا نریمانی

خدا نیاره توی غربت، یه عده راهت و ببندن
یهودیه اومد جلو تا، هولم بده همه بخندن

از مجلس حرام نگم، ولله بی حرمتیه
از عمه زینبم بگم، این زن چقدر غیرتیه

دخترات و بغل میکرد، گوش من و گرفته بود
آخه هنوز اون دلقکه، از توی جمع نرفته بود

بابا بغلت و میخوام
بابا بارونیه چشمام

خدا نیاره وسط شهر، همه بخوان بدن نشونت
دورت و نامحرم بگیره، یه دفعه بند بیاد زبونت

مشت و لگد تموم که شد، با تازیونه میزدن
جا نبود اما همشون، شونه به شونه میزدن

چه بازار شلوغی بود، چه بی‌بهونه میزدن
آخر نفهمیدم اونا، سر چی چونه میزدن

بابا بغلت و میخوام
بابا بارونیه چشمام