تا که با نیزه گرفتن پدر جان مرا این چنین آمدی (دمام) - هلالی

تا که با نیزه گرفتن پدر جان مرا
این چنین آمدی و با عجله هول شده ام
عفو کن بهت منو حالت حیران مرا
صبر کن عمه بیاید کمک من بکند
صدر مجلس بنشاند سر مهمان را
طرح عشق بار عجیبی است به روی لب تو
چه کسی چوب زده قاری قرآن مرا
لب من از لب تو عاقبتش خوب تر است
فقط این خسم شکسته دو سه دندان مرا
چه قدر عمه زحمتکش ما خورده زمین
عمه پس داده در این قافله تاوان مرا
خیر شد عاقبت قاعله ی کشف حجاب
کس ندیده بخدا موی پریشان مرا
خواستم پاره گریبان بکنم در غم تو
چو زجر دریدست گریبان مرا
پیش من باش و دگر بر سر بازار مرو
بر سر نی بده ترجیح تو دامان مرا
دوش قرص مه روی تو به یادم آمد
طلعت روی نکوی تو به یادم آمد
می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد
سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت
دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد
ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند
بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد
بخت خود دیدم و کارم گرهی محکم خورد
گره های سر موی تو به یادم آمد
بسملی بال و پر خویش به خون می آلود
بین گودال وضوی تو به یادم آمد
می بریدند لب تشنه سر از حیوانی
بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد
آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد
دختر سوخته موی تو به یادم آمد