ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد  (واحد) - بنی فاطمه

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت همزد گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه میگویم به خویش
شاید آن شب زجر هم وقتی تو را زد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش درامد گریه کرد
رقیه نازلی صورتین قویما دیواره
بابا گدیبسن آلا تاز گوشواره