شب غربت سر اومد ماه من از در اومد
اومد اما خدایا پس چرا با سر اومد
خاکیه صورت تو خاکیه بال و پرم
چی اومده به سرت چی اومده به سرم
خواب دیدم
منو بغل گرفتی تنها
دوباره پیشمی ای بابا
خواب دیدم
ترسیدم
بدون تو تموم شب ها
از اول سفر تا اینجا
ترسیدم
شـب غربت سر اومد ؛ ماه من از در اومد
اومد اما خدایا ؛ پس چرا با سر اومد
دلمو غم گرفته کاش که پیشم بمونی
آخه قراره امشب روضه برام بخونی
کاش که مثل قدیما پهلوی من بشینی
اما دیگه نمی خوام صورتمو ببینی
بابایی
خوش اومدی به این مهمونی
بگو که تا سحر می مونی
بابایی
بابایی
توی خرابه عطرت مونده
چشات برام لالایی خونده
بابایی
شب غربت سر اومد ماه من از در اومد
اومد اما خدایا پس چرا با سر اومد
نمی خوام که ببینی حال دلم خرابه
اما بدون که با تو بهشته این خرابه.
سرخی صورت من سرخی حنجر تو
چادر خاکی من روضه ی مادر تو
می دونم
که مادرت گلی بود پژمرد
توی کوچه یه روزی سیلی خورد
می دونم
می دونم
روی من شبیه مادرت نیلی شد
این سیلی مثل اون سیلی شد
می دونم