اشک مهتاب چکید ماه برچهره شب می‌تابید (زمینه) - بنی فاطمه
اشک مهتاب چکید
ماه بر چهره شب می‌تابید
نفس باد برید
ابر خون می‌بارید
اشک جاری شده بود
زخم کاری شده بود
در خزان دنیا
شب ویرانه بهاری شده بود
دختری مثل شقایق زخمی
دختری مثل گل یاس نجیب
دختری مثل سحرگاه لطیف
دختری مثل سبک باری باران آرام
یک نفر کاش بگوید که در آن وانفسا
چه بلایی به سرش می‌آمد
دست آتش هر بار از بد حادثه دنبال پرش می‌آمد
خون دل بود که از چشم ترش می‌آمد
آه سرد از جگر شعله‌ورش می‌آمد
با سرانگشتانش شانه زد گیسوی درهم شده را
داشت آخر پدرش می‌آمد
بال و پر داشت نداشت
گل سر داشت نداشت
زیر سر دست پدر داشت نداشت
گریه اش در جگر سنگ اثر داشت نداشت
راز او سوختن موی سر است
کسی از راز خبر داشت نداشت
دخترک همسفرش را میخواست
روی ماه قمرش را میخواست
نه غذایی نه لباسی و نه یک همبازی
از تمام دنیا پدرش را میخواست
گریه کرد از غم ایام نجاتش دادند
اندر آن ظلمت شب آب حیاتش دادند
پدر از راه رسید چشم آفاق تماشا میکرد
دخترک با سر پوشیده به خاکستر و خون پدرش
کم کمک لب به سخن وا میکرد
آه بابای گلم آه ماه شب تاریک دلم
دست من تاب ندارد که تورا جا بدهم در بغلم
بی قرار توئم و در دل تنگم گله هاست
موی تو سوخته اش هم زیباست
حرف زیبایی شد
بابا حرف زیبایی شد
آه بابا عمو عباس کجاست
که ببیند سر یک معجر کوچک دعواست
آرزوهایم سوخت
در گوشی به خودت میگویم
آرزوهایم سوخت
هر قدم آبله‌ی پایم سوخت
در گوشی به خودت میگویم
راستی گیسوی زیبایم سوخت
سر من سنگین است
چشم من تار شده
در و دیوار خرابه سرم آوار شده
قصه تکرار شده
در گوشی به خودت میگویم
دخترت دست به دیوار شده