یه دختر سه ساله ته نازشه (واحد) - رعنایی
یه دختر سه ساله ته نازشه
تا که چادرش تازه اندازه شه
حالا فکر کنید چادر آتیش گرفت
با هر شعله داغ دلش تازه شه
میان شعله های افروخته
چادر یک فاطمه باز سوخته
کربلا میگن که یه دشته
دشت که پس کوچه نداره
این دست گرفتن روی پهلو
معنی برا بچه نداره
دیروز کوچه امروز بازار
فردا اما میرسه منتقمت ای یار
العجل یا حجت الله العجل بقیه الله
دوشنبس همه روزای دخترش
کسی که زدن سیلی به مادرش
دو شنبه ترین جمعه کشتن تورو
دوشنبه ام میکشن منو آخرش
رو زخمای عمه نمک خورده
بنای ظلم از فدک خورده
چون نوه فاطمه بودم
گوش و گوشوارمو بردم
فقیرا و یتیمای شهر
سهم افطارمو بردن
معجر خاکی چادر پاره
صورت زخمی
میرسه روضه به گوشواره
العجل یا حجت الله العجل بقیه الله
چقد زودشدم من مثل مادرت
سرم هم شکسته شبیه سرت
تو گفتی گوشوارم رو میبرن
ولی صحبتی نبود از انگشترت
توی سه روز سه ساله هم پیر شد
بابا منو ببردیگه دیر شد
عطش هنوز روی لبامه
اینجا هم قحطی آبه
برای تو ام ابیها
بیت الاحزان خرابه
موهام میسوخت چشمام تاره
من رو میزد لکنتم که جای خود داره
العجل یا حجت الله العجل بقیه الله