خوب شد دردم دوا شد خوب شد (واحد) - مقدم
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
میخوام همه شهرو چراغون کنم
یه شهرو به خرابه مهمون کنم
ببوسمت جلو چشای همه
صورتتو ستاره بارون کنم
من قهر نبودم که میگی آشتی
فقط میگم تو که دوسم داشتی
کاشکی منو تنها نمیذاشتی
بابا بابایی ، بابا بابایی
بیابونا نمیره از یادم
من خواب بودم از ناقه افتادم
به جون تو صد دفعه جون دادم
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
آخر امشب گره وا شد خوب شد
خب سرت مهمون ما شد خوب شد
تنت کجاست که میل آغوش کنم
قرآن بخون با جون و دل گوش کنم
یه کاری کن همه چی یادم بره
کتک های زجرو فراموش کنم
هر روز هلم داد و زمین خوردم
امروز دیگه طاقت نیاوردم
به چادر عمه پناه بردم
بابا بابایی ، بابا بابایی
پیدام نکرد و حرف بد میزد
به چادر عمه لگد میزد
به جای هر کس که نزد میزد
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
آه از دنیا دل من سیر شد
این سه ساله از فراقت پیر شد
یه دختر و صحرای تاریک کجا
دست بزرگ صورت کوچیک کجا
بازار شام محله های شلوغ
شاپرک و کوچه ی باریک کجا
نمیدونم شاید که خواب دیدم
سرت رو تو بزم شراب دیدم
چه اشکی تو چشم رباب دیدم
بابا بابایی ، بابا بابایی
هنوز لبت پُر از رد چوبه
تو چشمای سکینه آشوبه
بذار بمیرم که واسم خوبه
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد