Update Required
To play the media you will need to either update your browser to a recent version or update your
Flash plugin.
دردانه حسینم
ریحانه حسینم
من بلبل گل سر گلخانه حسینم
من پدر بزرگم علیِ
من زینت دوش کسیم
که زینت دوش نبیِ
خون فاطمه تو رگامِ
من پدر بزرگم علیِ
دستام توون نداره
غم هام ادامه داره
میخوام به پات بلند شم
اگه زخم پام بذاره
چی بود جرم هر کی از تو دم زد
هر کس از راه اومد کتکم زد
پرسیدم از عمه بابام میدونه که بی معجرم
من هر چی که باشم خواهر کوچیک علی اکبرم
من خورشید بر روی بومم
غم بسته تا راه گلومم
حتی لکنتم داشته باشم
من شیرین زبون عمومم
من زینت دوش کسیم
که زینت دوش نبیِ
خون فاطمه تو رگامِ
من پدر بزرگم علیِ
ابا عبد الله
پدر جان آمدی بی پیکری که
از آن قامت تو تنها یک سری که
ندارد حال من تعریفی اما
بمیرم من تو از من بدتری که
چرا یک جای سالم در سرت نیست
تو بابا جانشین حیدری که
نگفتی با خودت با این سر و وضع
دلیل مردن این دختری که
چرا انقدر هستی نا مرتب
کجا رفتی پر از خاکستری که
مسلمانان تو را آزار دادند
پدر تو وارث پیغمبری که
به دست ساربان انگشتری بود
گمانم بود آن انگشتری که
همه طول سفر دست خودت بود
ولی بردند مثل معجری که
همه طول سفر روی سرم بود
و میپوشاند آن موی سری که
میان شعله های خیمه ها سوخت
ندارم جز حصیری معجری که
شب و روزم نمیگوید رقیه
کبودی و شبیه مادری که
پدر موی سر من سوخت اما
امان از آتش و میخ دری که
میان شعله هایش مادرم سوخت
همانجا بود که بال و پرم سوخت
ریحانه حسینم
من بلبل گل سر گلخانه حسینم
من پدر بزرگم علیِ
من زینت دوش کسیم
که زینت دوش نبیِ
خون فاطمه تو رگامِ
من پدر بزرگم علیِ
دستام توون نداره
غم هام ادامه داره
میخوام به پات بلند شم
اگه زخم پام بذاره
چی بود جرم هر کی از تو دم زد
هر کس از راه اومد کتکم زد
پرسیدم از عمه بابام میدونه که بی معجرم
من هر چی که باشم خواهر کوچیک علی اکبرم
من خورشید بر روی بومم
غم بسته تا راه گلومم
حتی لکنتم داشته باشم
من شیرین زبون عمومم
من زینت دوش کسیم
که زینت دوش نبیِ
خون فاطمه تو رگامِ
من پدر بزرگم علیِ
ابا عبد الله
پدر جان آمدی بی پیکری که
از آن قامت تو تنها یک سری که
ندارد حال من تعریفی اما
بمیرم من تو از من بدتری که
چرا یک جای سالم در سرت نیست
تو بابا جانشین حیدری که
نگفتی با خودت با این سر و وضع
دلیل مردن این دختری که
چرا انقدر هستی نا مرتب
کجا رفتی پر از خاکستری که
مسلمانان تو را آزار دادند
پدر تو وارث پیغمبری که
به دست ساربان انگشتری بود
گمانم بود آن انگشتری که
همه طول سفر دست خودت بود
ولی بردند مثل معجری که
همه طول سفر روی سرم بود
و میپوشاند آن موی سری که
میان شعله های خیمه ها سوخت
ندارم جز حصیری معجری که
شب و روزم نمیگوید رقیه
کبودی و شبیه مادری که
پدر موی سر من سوخت اما
امان از آتش و میخ دری که
میان شعله هایش مادرم سوخت
همانجا بود که بال و پرم سوخت