منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی

منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی

حاج مهدی اکبری
3
منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی
+1
منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی منم بابا میخام بگم حُبُ الحسین أجَنَّنی
2
دانلود
منم بابا میخام بگم
حب الحسین اجننی
دخترتم دوست دارم
عاشقتم عشق منی
فقط به من بگو همین
من الذی ایتمنی
رگ هاتو کی بریده و
چی شده بی پیرهنی
تو رفتی عمه از جدایی
نوحه برات دم گرفت
خیمه هارو غم گرفت
بشکنه دستای بی حیایی
که مارو از هم گرفت
موهامو محکم گرفت
اشکامو پاک کن با اون عبایی
که شمر از ما گرفت
صدای زهرا گرفت بابایی
دارم نگاه میکنم به جایی
که رو تنت جا گرفت
گلوتو بالا گرفت بابایی بابایی امون از این تنهایی تنت به روی خاک
سرت به روی نیزه هاست
به نیزه ها خیره شدم
سر عموی من کجاست
آخه میخام بهش بگم
به زخم من نمک زدن
یکی یکی نشون بدم
کیا منو کتک زدن
بهش بگم از وقتی نیستی
سختمه بی معجرم
به تو پناه میبرم ،ابالفضل
کجایی بالا سرم بایستی
هی نزنن تو سرم
دق نکنه خواهرم
بهش بگم از زخم و کبودی
روی تن لاغرم
کجاست داداش اکبرم ، ابالفضل
چه جوری زد اون زن یهودی
بد جوری کرده ورم
زیر چشای ترم بابایی امون از این تنهایی بیا و دستمو بگیر
منو تو ازدحام نزار
کرب و بلا و کوفه رو
کنار شهر شام نزار
محله یهودی و
درسته بد مرحله بود
ولی بابا بد تر از اون
محله حرمله بود
سر علی اصغر آوردن
جلو چشای رباب
یادش اومد قحط آب
دست گل پر پرو آوردن
بسته بودن با طناب
میخورد روی نیزه تاب
کجا بگم که مارو نبردن
حقیقته یا که خواب
عمه و بزم شراب بابایی
تو حال مستی
می که میخوردن
مارو میدادن عذاب
سکینه و اظطراب بابایی امون از این تنهایی از شهر بی بابا بدم می آید اصلا
گاهی از این دنیا بدم می آید اصلا
از خار در صحرا بدم می آید اصلا
از نام بعضی ها بدم می آید اصلا
یک استخوان در دست بابا
در گلویم
بر استخوانم ضربه دردی که میزد
آن سنگ دل در آن شب سردی که میزد
نیلی شد آن ناحیه ی زردی که میزد
شب بود دست مرد نامردی که میزد
با ضربه هایش آتشی تازه به رویم
در این سفر دارایی من حاصلم سوخت
آنقدر آتش بود و که آب و گلم سوخت
از داغ پاهایم سراسر محملم سوخت
از ماجرای اون کنیزی که دلم سوخت
چشم عمو روشن که مارا خار کردند
سیلی لگد را دائما تکرار کردند
یک چشم را کور و یکی را تار کردند
با ضرب سیلی تا مرا بیدار کردند
دیدم به روی نیزه هستی رو به رویم
بابا آهی را به حسرت میکشم پس
دستی به روی سر به سرعت میکشم من
از عمه جان خود خجالت میکشم پس
از ریشه دردی بی نهایت میکشم پس
شانه نزن با باد هم حتی به مویت