Update Required
To play the media you will need to either update your browser to a recent version or update your
Flash plugin.
متن اشعار
به امیدی که بیایی سحری در بر من
خاک ویرانه شده سرمه ی چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله ی افروخته ی خون جگرم
که همین لحظه فقط مانده به خاکستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز کجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود میپیچم
ظاهرا خورد شده ساقه ی نیلوفر من
چادرم پاره شده از بس که کشیدندمرا
لحظه ای وانشد اما گره از معجر من
موی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده است به زخم سر من
خاک ویرانه شده سرمه ی چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله ی افروخته ی خون جگرم
که همین لحظه فقط مانده به خاکستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز کجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود میپیچم
ظاهرا خورد شده ساقه ی نیلوفر من
چادرم پاره شده از بس که کشیدندمرا
لحظه ای وانشد اما گره از معجر من
موی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده است به زخم سر من