کانون فرهنگی مذهبی بغض

مثل اینكه آخرش عمو فهمید

حاج حسن خلج
1
مثل اینكه آخرش عمو فهمید  مثل اینكه آخرش عمو فهمید
+1
مثل اینكه آخرش عمو فهمید  مثل اینكه آخرش عمو فهمید
دانلود
متن اشعار
مثل اینكه آخرش عمو فهمید
هرچی صورتم رو پنهون كردم
مثل اینكه آخرش عمو فهمید
روی نیزه روی سرخ مو می دید
گریه ی عمو رو دیدم
آب شدم رو خاك چكیدم
شبیه اشك تو
خیمه ی مارو غارت كردن
گوشواره هارو قیمت كردن
خیلی چیزهارو بردن، دل مارو سوزوندن، اما یه چیزی رو بردن، بد نكردن بردن
گهوراره رو هم بردن اما
خیال ما رو راحت كردن
بابا مُردم از دوری بابا
بابا تا كی صبوری بابا
از افراد دشمن ِ، راوی این روایت خود دشمن ِ، میگه من دیدم نیمه ای دل شب، این كاروان چهل منزل اومده، عین چهل منزل كتك زدیم و آوردیم، خود لشكر خسته و كوفته، همه بیهوش اوفتادن، خوابند، من بیخوابی به سرم زده بود، خوابم نمی برد، نیمه های دل شب، دیدم یه نازدانه ای از بچه های ابی عبدالله، آروم از جاش بلند شد، اول دو زانو نشست، هی به این سر بالا نیزه، خیره خیره نگاه میكنه، اشك از گوشه های چشمش میریزه، صداش در نمیآد، اما چشماش داره حرف میزنه، بابایی، بابایی، برام جالب شد ببینم این دختر چه میكنه، خودم رو به خواب زدم، دیدم بلند شد این طرف و اون طرف رو نگاه كرد، با احتیاط خیالش راحت شد، یه چند قدم سمت نیزه آمد، دوباره یه نگاه كرد نشست، دوباره یه چند قدمی آمد، خیالش كه راحت شد، دیدم نشست رو زمین، آروم آروم خودش رو كشید پای نیزه، فقط نگاه میكنه، یه مرتبه دیدم چوبه ی نیزه، خم شد، سر پایین اومد، مقابل صورت این نازدانه، دستارو حلقه كرد دور سر بابا، لب ها رو گذاشت رو لب های بابا، شروع كرد درد و دل كردن، بابا بیا من و ببر، عمه ام خسته شد، از بس به خاطر ما كتك خورد، گفت:گوش هامو تیز كردم، ببینم آیا، سر ابی عبدالله جوابی میده یا نه، دیدم لب های ابی عبدالله به هم خورد، عزیز دلم غصه نخور، یكی دو شب دیگه مهمون خودمی بابا، یكی دو شب دیگه میای پیش خودم بابا، این دشمن، اینیكه داره روایت میكنه، میگه من خونه ام كنار خرابه شام بود، اهلبیت رو آوردم تو خرابه، من خیلی برام جالب بود، منتظر بودم، ببینم این قراری كه با بچه گذاشت، قرار، قراره یا نه، یه شب دیدم نیمه های دل شب ، صدای ضجه اهل خرابه بلند شد، سئوال كردم چه خبره؟ گفتن ابی عبدالله اومده دخترش رو با خودش برده، حسین....
  حجم فایل : 3 مگابایت
 
 
دانلود